قلب سگی نشر ماهی
میخاییل بولگاکف ، نویسنده کتبا قلب سگی است . این کتا در سال 1925 منتشر شد اما انتشار دوم آن ممنوع شد . سر انجام در سال 1987 در اتحاد جماهیر شوروی به چاگ رسید .
این کتاب به عنوان تثیل برنده ای درباره انقلاب روسیه بوده و نویسنده ان کتاب را چند ماه پس از مرگ لنین که رهبر انقلاب 1917 روسیه بوده است ، به نگارش در آورده است .
درباره کتاب قلب سگی
در کتاب قلب سگی ، سگ نماد روسیه می باشد که قرن ها تخت ستم و خشونت بوده اند و با آن هاه مانند حیوانات رفتار شده است .
این کتاب به ور کلی از سوی یک سگ روایت می شود و راوی آن سگ می باشد . سگی که توسط یک پروفسور به نام آبراژینسکی جراحی شده است به مانند یک انسان درآمده است .
نویسنده دیدگاه هایی که در باره انقلاب شوروی داشته است را ، توانسته از زبان پروفسور آبراژنسکی بیان نماید . بیش تر از هر چیزی که باعث آزردگی گروفسور می شود ، غفلت و نادانی مردم از کار و وظیفه اصلی خودشان است . مردم مشغول به کار هایی شده اند که در آن ها تخصصی ندارند .
قصه از جایی شروع می شود که پروفسور سگی را در خیابان می بیند که برای پیدا نمودن غذا به این طرف و آن طرف می رود . پروفسور سگ را به خانه خود آورده و طی عمل های جراحی متعدد ، غده هیپوفیز و غدذ جنسی مردانه را به او پیوند می زند . در این میان ، سگ از درک شعور انسانی بهره مند می شود . اما داستان به طوری که پروفسور پیشبینی کرده بود ، پیش نخواهد رفت .
سگ کم کم قدرت تکلم پیدا کرده و می تواند صحبت کند . همین طور به مرور زمان به شکل انسان درمی آید . اما عمق فاجعه زمانی مشخص می شود که غده هیپوفیز و غدد جنسی پیوند شده به سگ ، برای یک جوان تبهکار و سابقه دار است که سگ را مجبور می کند تا رفتار های عجیب و غریب از خود نشان دهد .
بخشی از کتاب این چنین می خوانیم :
وقتی آنقدر مشام قوی داری که بوی خوش گوشت را از یک کیلو متری بفهمی ، نیازی نیست مشقت سواد آموزی را جان بخری . با این وجود اگر ساکن مسکو باشی حداقل هوش بهره مند باشی ناخواسته خواندن را بدون فراگیری هیچ نوع تعلیمی یاد می گیری ، بین چهل هزار سگ دو مسکو باید یک سگ کودن باشد اگر توانایی خواندن کلمه کالباس را نداشته باشد .
شاریک به کمک رنگ ها با سواد شده بود . وقتی که فقط چهار ماهش بود در تمام مسکو با دید ستابلو هایی به رنگ سبز ، آبی با حروف ” ت ، ک ، غ ، م ” (تعاونی مواد غذایی مسکو ) آشنا شد . البته همان طور که قبلا گفتم نیازی به خواندن همین هم نبود زیرا بوی گوشت به خودی خود مشخص بود . یک بار هم مشکلی پیش امد ، شاریک که قبلا به خاطر اگزوز ماشین حص بویایی اش دچار مشکل شده بود به دنبال رنگ آبی براقی به جای قصابی سر از فروشگاه لوازم برقی ” برادران آبی دوست ” در آورد ، در آن جا بود که طعم خالص سیم روکش را تجربه کرد حتی بسیار دردناک تر از شلاق سورتچی ها بود .
این خاطره دردناک جرقه آغاز تحصیلات شاریک شد . شاریک در همان گیاده رو بود که دریافت لزوما همیشه رنگ آبی نشانه قصابی نیست . زوزه کشان دم دردناک و سوزانش را بین پاهایش قرارداد و به خاطر سپرد که حرف اول از سمت چپ در تابلوی قصابی ها همیشه به رنگ طلایی و حنایی و سر کج هم چون سورتمه است . پس از آن پیشرفتش بهتر شد .