قصه های با پدر و مادر پدر و مادرم زدهاند به سیم آخر نشر هوپا
قصههای باپدرومادر ۲ | پدر و مادرم زدهاند به سیم آخر
قصههای با پدر و مادر پدر و مادرم زدهاند به سیم آخر نشر هوپا
وقتی مامان و بابا شروع کردند به سؤال کردن از من که چهکار کنند باحال به نظر برسند، اصلاً عین خیالم نبود. راستش خیلی باحال بود که میدیدم آنها بالاوپایین میپرند و جفنگیات نوجوانها را بلغور میکنند.
این تا وقتی بود که سروکلهی بابا با لباسهای اجقوجق دمِ مدرسهی ما پیدا نشده بود!
اصلاً باحال نیست. بهترین دوستم، مدی، هم موافق است. آنها دیگر شورش را درآوردهاند. باید دست از این کارهایشان بردارند.